امشبو کجا برم؟؟

22:29 1402/6/17 - Writer

بعد از اون گندی که زدم نمی‌توانستم خونه برم مجبور شدم راهمو سمت خونه دوستم کج کنم...

اول صبح بود. صبح روز جمعه. روزی که آقای رییس جمهور اعلام کرد از گرونی بنزین خبر نداره! بگذریم دردا زیاده. رفیقام اومده بودن خونمون که یه سفر مختصر ترتیب بدیم. خب قرار نبود خونوادم اینقدر زود بیان. اصلا قرار نبود ریخت و پاش کنیم تو خونه😐 ولی شد دیگه شد. اتفاقی بود که افتاده بود. هر جور شده بود از خونه در رفتیم و از سر بدبختیم هیچکس مسئولیت جای خواب منو قبول نکرد ! پس امشب توی خیابونا باید می‌خوابیدم تا اینکه یاد یکی از دوستام افتادم.

وضع مالیش خیلی خوب بود. منتها خیلی کم پدر و مادرش رو میدید. دائم سر کارن. همین خوب بود. امشب می‌تونستم اونجا بخوابم

خیلی زود خودمو رسوندم به اپارتمانمشون. دیر وقت بود. در رو که زدم دوستم اومد و از من دعوت کرد بیام داخل. هیچکس خونه نبود. تنهایی تنها. داشتم به این فکر میکردم که چقدر خوب میشد دختر بیاریم که به خودم اومدم شق شدم. خیلی خجالت آور بود.

دوستم فهمید و گفت:

- خب چه خبر؟

+ سلامتیت

- به چی فکر میکردی که الان اینطوری شدی؟

+ هیچی... یعنی مهم نیست

- بگو ما که رفیقیم

+ داشتم به این فکر میکردم که امشب برای یه پارتی خیلی عالیه

- آها. راستش فردا دارم خرید. یه خرید طولانی. پدرم بهم وکالت داده مواد اولیه بخرم

+ چه جالب

- میخواستم بگم فردا هم میتونی اینجا باشی. شنیدم چه کار کردی

+ دمت گرم. رفاقتو تمام کردی

ته دلم داشتم دنیا رو به فوش می‌کشیدم که یه فکر بکری به ذهنم رسید. کل روز رو میتونم خوش باشم توی این آپارتمان بزرگ و شیک.

شب رو روی مبل خوابیدم. صبح با صدای آلارم گوشی رفیقم بلند شدم و ازم دعوت کردم که با هم صبحونه بخوریم ( یادت باشه اول صبحی به خاطر خوابایی که میبینی شقه ). صبحونه رو خوردم که بهم خبر داد دوست دخترش توی راهه و داره میاد براش در رو باز کنم.

خب خیلی قرار بود خوش بگذره.

 

دیگه حال ندارم بنویسم. بزار امشب هر چی خواب دیدم مینویسم